آنچه در جستن آنی، آنی

۱۹ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

شب پر ستاره

خب خب اولین لحظه ی نارنجی رو ثبت میکنم به اسم امشب....

هر چند حالم گرفته بود و یکم استرسی شدم... 

برق ها یهو قطع شد، آنتن موبایل هم.... رفتم از پشت بوم نگا کنم ببینم مرکز شهر هم برقش قطعه یا تو روستا فقط... دیدم نه فقط برق روستاست.... 

ازینجا یه نمایی از مرکز شهر و چراغ هاش دیده میشه که اونم دیدنیه.... 

بعدش محو تماشای آسمون پر ستاره شدم :) اینجا نسبت به تهران ستاره هاش بهتر دیده میشه، موقع قطع برق هم بهتر تر 😁 اصلا انگار تو آسمون جای خالی ای نبود و پر از ستاره... میدونی یه وقتایی غر میزنم اومدیم روستا ولی هر روز بابت این هوای پاک و خوبش، سکوت آرامشش خداروشکر میکنم و میدونم نمیتونم دیگه برگردم به اون شهر دودی ... فقط مشکلم نداشتن ماشینه که اونم اگه خدا بخواد حل میشه :) 🧡 

۰ نظر
مشرقی

انسانیت کجاست

چشمام یه جوری شده... نمیدونم بخاطر گوشی ایناس یا نه... امروزم خیلی دستم نگرفتم... حفظ رو یک صفحه بردم جلو، یه صفحه دیگه میشه یک جز.... این کانال های تلگرام که میدیدم، دو تا صحنه دیدم از برهنه کردن بسیجی ها.... حالم خرابه از اون موقع... چطور با دیدن همچین صحنه هایی خوشحال میشن؟؟؟؟ من طرف هیچکدوم ازینا نیستم...ولی اصلا نمیفهممشون این آدم ها رو.... مگه تو اون آدم رو میشناسی که به همچین وضعیتی میرسونیش؟.... کلا هر دو طرف هم.... نمیدونم.... کی تموم میشه این اوضاع بسه دیگه....اصلا اخبار دنبال نمیکنم ولی کنجکاو شدم و رفتم دیدم این کانال رو..... 

۲ نظر
مشرقی

گوشی تایم 4

6 ساعت

 

۱ نظر
مشرقی

آذر 🎈

آیا آذر ماه میتونم از این من بی اراده فاصله بگیرم و یکم. تغییر کنم؟؟ 

۰ نظر
مشرقی

مهمونی

دیشب تا حدودای ساعت دو بیدار بودم... صبح به سختی بیدار شدم ولی خودمو زود رسوندم محل کارم.... سین امروز اومد مغازه... یکم سرم خلوت بود ولی پا درد داشتم... ظهری یک ساعت و نیم مونده به آخر کارم... بابابزرگ اومدن مغازه و منم باهاشون رفتم خونه... دیگه نفهمیدم سین متوجه شد انقدر زود رفتم یا نه :))) بعدشم خاله و سین اومدن خونمون.... بازم حفظ انجام ندادم... توت فلنگی و خاله ریزه هم عصری اومدن و یه دور با جوجه ها مافیا بازی کردیم :/😂 دیدیم بدرد نمیخوره...بعدم مسابقه روبیک رو با چهار تا گوشی رفتیم کیف داد ولی بازم سوختیدیم :/..... بابازگ اینا شب موندن خونمون...و اینگونه روز ما با مهمانی گذشت و موندم جواب استاد حفظم رو چی بدم :)) خدایی نمیدونم وقت نیست یا من برنامه ریزی بلد نیستم... خیلی عقبم ازشون.... 13 صفحه 😢.... قرار بود دو صفحه حفظ کنم دیگه این سری.... 

۰ نظر
مشرقی

گوشی تایم 5

6/30

۰ نظر
مشرقی

Be kind

من هر شب تصمیم میگیرم آدم مهربونتری بشم فردا.... ولی هیچ تفاوتی نمیکنم :)..... 

۰ نظر
مشرقی

خلاصه روز 2

امروز میدونستم صاحب کارم ممکنه بیاد محل کار و باید زود خودمو میرسوندم.... ولی بازم دیر بیدار شدم... پنج دیقه دیر رسیدم، البته هول هولکی و بدون صبحونه.... ولی نیومد... فردا احتمالش هست حتما بیاد.... صبح موقع رفتن هم دوباره همون خواستگار اولمو دیدم 😬😬 خیلی بده همش باهاش روبرو میشم.. زن گرفته ولی خب بازم یه جوریه.... دوست ندارم ببینمش.... خواستگار خواستگار مینویسم فکر نکنین پاشنه درو کندن... تابستون پارسال یهو سه چهار نفر گفتن... ولی دیگه بعدش خبری نشد.... البته دوس ندارم هم تو این محیط خبری بشه و خواستگارم دقیقا همشهریم باشه.... وای اصلا نمیخوام اینارو بنویسم و خلاصه روزمو باید بگم😬.....

خلاصه اش اینکه امروز 8/35 دیقه بیدار شدم، محض رضای خدا یه بار زود بیدار شو 😭

محل کار خیلی سردد بود و چاییدم و بدن درد داشتم وقتی اومدم خونه.... 

حفظ جدید نداشتم 🙂 بازم دل گرفتگی کارمو عقب انداخت، فقط دو روز وقت دارم تا امتحان و کلی عقبم🙂...

گوشی هم زیاد استفاده کردم 9/5 ساعت🙂هر کی این متنو خوند دعبام کنه اصنش 🙂

فردا هم مهمان داریم🙂 چجوری حفظ کنم🙂

خدایا عاقبتمونو بخیر کن 🌱

۰ نظر
مشرقی

شب های تنهایی

من هر شب گویا دچار این دل گرفتگی میشم... امیدوارم دلایل علمی و هورمونیک داشته باشه وگرنه اینجوری زندگیم مختل میشه...... الان حفظم عقبه، باید روزی دو صفحه حفظ کنم تا برسم به بچه های دیگه.... باید یکم مطالعه داشتم تو زمینه شغلی آینده ام.... باید یکم ورزش کنم هر روز.......باید خیلی کار های دیگه که......

دوست دارم دلیل محکمی داشته باشم برای این دل گرفتگی... ولی مگه تنهایی دلیل نیست؟.... دوست نداشته شدن دلیل نیست؟... دوست ندارم وبلاگم رو پر از این حرف ها... ولی اینجا تنها جائیه که یکم میتونم راحت بنویسم... با این فرض که هیچ آشنایی اینجا رو نخونه.. بگذریم... مهم نیست اصلا..... اره دلیل ناراحتی های من تنهاییمه.... اینکه هیچ وقت هیچکس دوستم نداشته.... اینکه وقتی شرایط وارد شدن تو رابطه رو داشتم بخاطر اعتقادات مذهبی و اینقدر که تو گوشمون خوندن آسیب میبینی آسیب میبینی از اینکه وارد یه رابطه سالم عاطفی هم بشم ترسیدم.... تنهایی که اسیبش بیشتره :) مگه آدم ها با ازدواج آسیب نمیبینن؟ حتما رابطه های قبل ازدواج آسیب پذیرن؟؟ اگه آدم وارد رابطه نشه چطور همسر آینده اش رو. پیدا کنه.... ازدواج سنتی و بسته؟ :)) من الان باید به خواستگاری  که چند سال با یکی نامزد بود و قبلا دوست بودن جواب مثبت بدم؟؟؟ اگه خودم هم قبلا رابطه ای داشتم میشد قبول کرد ولی اینکه هیچ رابطه ای نداشتم نمیتونم باهاش کنار بیام......

اینکه الان دیگه شرایطم مثل قبل نیست که راحت و با شناخت بتونم با کسی آشنا بشم...... یا اصلا هنوزم میترسم.. من یه ترسوعم..... از خونوادم و آبرو خیلی میترسم..... ولی مگه همه دخترا ابرو و خونواده ندارن..... نمیگم دوست دارم وارد رابطه های مسخره بشم.....یه رابطه هدف دار و سالم ........ هیچ وقت اگه بچه دار شدم... بچه ام رو از این تجربه ها محروم نمیکنم در این حال که مواظبش هم هستم.....

به همه ی آدم هایی که آدم درست زندگیشون رو پیدا کردم حسودیم میشه......

ولی هیچ وقت براشون بد نمیخوام بیشتر میتونم بگم  این حس غبطه اس نه حسودی، چون حسودی معنی بدخواهی میده... همیشه ته دلم براشون آرزوی خوشبختی بیشتر میکنم...... 

مشرقی

گوشی تایم 2

6/5

بخاطر چشمات کمتر گوشی دستت بگیر... 

۰ نظر
مشرقی